بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» به قلم مبینا حاج سعید
پارت سی و هشتم
زمان ارسال : ۸۸۰ روز پیش
لبم را گزیدم و نگاهم را میانشان گرداندم. چهرههایشان خسته بود اما با لبخندهای اجباری، پوششی بر روی احساس واقعیشان میگذاشتند. کریس برای تغییر دادن جو به وجود آمده میانشان، به سمتم خم شد و با نگاهی مردد و نگران، لب زد: < ...در حال بارگذاری پارت هستیم. مشاهده پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Torkan dori
20عالی رفیق عزیزم😍مبینا برات از ته دل ارزوی موفقیت دارم رمانات بی نقصه